آن گرانمايه عزيزي، که پدر بود مرا به خدا در همه جا ساية سر بود مرا با حضورش خبر از غصة ايام، نبود پيش بارانبلاخيز سپر بود مرا آيتالکرسيِ انفاس مسيحايي او سبب بيخبريها ز خطر بود مرا تا که او بود، چنين بال و پرم بسته نبود بهر پرواز به هر مرحله، پر بود مرا مظهر کامل ايثار و وفاداري و مهر روز شمس و به شب تار، قمر بود مرا آن که خود بهره اي از مدرسه و مشق نداشت صورت و سيرتش آيات هنر بود مرا چهرة سبز و صميمي و پُر از عاطفه اش گل شادابترين باغ نظر بود مرا رفت و شد تيره تر از شام سيه، روز شباب آنکه ديدار رخش پيک سحر بود مرا