بيقرارم من، قرارم را کجا پيدا کنم شب نصيبم، روزگارم را کجا پيدا کنم من که در اين شهر حتي خويش را گم کردهام شمع بزم شام تارم را کجا پيدا کنم زير سقف آسماني خالي از خورشيد و ماه ماندهام، ليل و نهارم را کجا پيدا کنم فصل يخبندان ندارد قصد کوچ از خاطرم منجمد گشتم، بهارم را کجا پيدا کنم کاروان درد، نقد هستيم با خويش برد رفته بر بادم، غبارم را کجا پيدا کنم بيپناهي پاي در بند حصار حسرتم دوستان راه فرارم را کجا پيدا کنم آنکه با بشکستن جام دلم، جاري نمود گرية بياختيارم را، کجا پيدا کنم من که يک عمر است محکومم به ناکامي شباب خستهام زين دور، دارم را کجا پيدا کنم