يغماي عشق

← بازگشت به فهرست اشعار

خيالم غرق در درياي عشق است دلم ديوانة دنياي عشق است مرا مجنون شهر خويش گفتند چو ديدندم به سر سوداي عشق است خدا داند که با برق نگاهي ز سر تا پاي من سيناي عشق است مبادا يک دمم از عشق خالي مرا اين مستي از ميناي عشق است اگر از من، مني باقي نمانده است منِ بي ما و من، معناي عشق است چگونه شکر گويم کاين، نبودم نشان بودن يغمايي عشق است بگو با آنکه مي‌پرسد ز نامم به سر افتاده‌اي در پاي عشق است