وعدة ديدار

← بازگشت به فهرست اشعار

عيد آمد و دلدار به ديدار نيامد درد آمد و غم آمد و غمخوار نيامد مي داد مرا وعدة ديدار به نوروز نوروز رسيد و خبر از يار نيامد صد بار نوشتم که بيا تا نفسي هست دانست که بيمارم و يک بار نيامد با يوسف دل بر سر بازار نشستم روز آمد و شب رفت و خريدار نيامد با آنکه غزل نامة من قصة درد است بس درد به دل ماند و به گفتار نيامد با قافلة دلشدگان دور شبابم شد از کف و آن قافله سالار نيامد