بخوان بار دگر ساقي حديث وصل دوشين را سرت گردم، بگردان ساغر صهباي نوشين را به جامي بازگردانم به دور شادکاميها بزن آتش به جام ديگر اين دور غم آيين را گران باريست در شب هاي غربت درد تنهايي به مي بردار از دوش دلم اين بار سنگين را شبيخون زد خزان زودرس بر گلشن عمرم بيا کوتاه کن از دامن گل دست گلچين را اسير شهر شب گرديدهام بي ماه رخسارت به رويم باز کن دروازههاي صبح سيمين را دلم تنگ است زين تلخ انتظاريهاي جانفرسا چو فرهادم منه بر کنج سينه داغ شيرين را بيا تا بازگردد روز و شبهاي شباب من شکوفا کن به باغ خاطرم ديدار نسرين را