قرعة فال نزد بخت به نام من و تو زندگي تلخ شد اي دوست به کام من و تو چرخ بين من و تو، واو جدايي افکند ما نشد جايگزين دو کلام من و تو اين چه رازيست که يک واژة اميد نداشت هرگز اين مثنوي نيمه تمام من و تو به گناهي که نکرديم، سرانجام زدند کوس رسواگري از گوشه بام من و تو خون شد اَر سينة ما از ستم دشمن و دوست سادگي بود و صفا، دانه و دام من و تو کاش چون مردم بي درد، نمي ريخت فلک جرعه اي از خُم احساس به جام من و تو حُسن آغـاز، گر اين بود، خـدا را نکند که بدينگونه رود، حُسن ختام من و تو شکوهاي نيست، ز خاموشي شبهاي شباب غير تسليم و رضا، چيست؟ مرام من و تو