آمد بهار و خسته دلان را خبر نکرد اين رهگذر به کوچة قلبم گذر نکرد سالي به انتظار نگاه نوازشي بگذشت و او به منتظرانش نظر نکرد در پاي هفت سين غم و رنج روزگار حتي نسيم بر دل تنگم اثر نکرد عمري به پاي نخل تمنا گريستم سيل سرشک نخل مرا بارور نکرد من ماندم و حديث سکوت و هجوم درد من ماندم و دلي که لب از عيش تر نکرد افسوس، روزگار، خزان شباب را مثل بهار لاله و گل مختصر نکرد سيزده به در (محاورهاي) دل من خوش چرا از اين گل و گلشن نميشه چرا شادي و شعف يار دل من نميشه چرا اين سيزده به در، اين همه خاموش و سياس چرا اَبرا نميرن، اين خونه روشن نميشه همه ميگن که بهار اُومده گل چيدنيه فصل صحرا شده و طرف چمن ديدنيه غنچه مي رقصه و بلبل براش آواز ميخونه من بهاري ندارم، راستي که خنديدنيه ديگه اين گل واسه من بويي و رنگي نداره ديگه بلبل برام آواز قشنگي نداره جُغد غم لـونه زده، تـو دلِ ويرونة من سال جغد واسه من شير و پلنگي نداره آخه اين عقدة دل رو چه جوري باز کنم قصة غصهها رو، از کجا آغاز کنم آخه هم صحبتي، همرازي، هم آوازي کو که براش سفرةِ دردِ دلمو باز کنم کي ميدونه، شايدم يه روز يکي پيدا بشه حرفامو گوش بکنه، کشتة عشق ما بشه من و او ما بشيم و با هم بيايم سيزده به در غم فراموشم کنه، غصه ز دل جدا بشه زير چتر سبز مجنونِ پريشون بشينيم گل بگيم، گل بشنويم، از شاخه ها گل بچينيم اي خدا روزي بياد، بهار زمستون نباشه من و او همديگر و تو چشماي هم ببينيم