نيمه ره وصل

← بازگشت به فهرست اشعار

عشق من! عاشق خونين جگر از ياد مبر اين به زندانِ شب بي‌سحر از ياد مبر اي که در نيمه ره وصل رهايم کردي منِ با درد و بلا هم سفر از ياد مبر شب که آرام نهي سر به سر بالش ناز داستان من و اين چشمِ تر از ياد مبر اگر آشفته دلي ديدي و آسيمه سري قصة عشق من دربه‌در از ياد مبر هر کجا بر چمن و گل گذر افتاد تو را اين خزان ديدة بي برگ و بر از ياد مبر هرچه خواهي ببر از ياد ولي بهر خدا من افتاده به کام شرر از ياد مبر شادمان باش، هميشه چو گل شعر شباب گل من بلبل بي‌بال و پر از ياد مبر