عشق من! عاشق خونين جگر از ياد مبر اين به زندانِ شب بيسحر از ياد مبر اي که در نيمه ره وصل رهايم کردي منِ با درد و بلا هم سفر از ياد مبر شب که آرام نهي سر به سر بالش ناز داستان من و اين چشمِ تر از ياد مبر اگر آشفته دلي ديدي و آسيمه سري قصة عشق من دربهدر از ياد مبر هر کجا بر چمن و گل گذر افتاد تو را اين خزان ديدة بي برگ و بر از ياد مبر هرچه خواهي ببر از ياد ولي بهر خدا من افتاده به کام شرر از ياد مبر شادمان باش، هميشه چو گل شعر شباب گل من بلبل بيبال و پر از ياد مبر