نشان پا

← بازگشت به فهرست اشعار

در آن ديار که صياد، مست و چالاک است حساب صيد چو من پر شکسته اي پاک است خداي را که در اين موج خيز ناز و نگاه دلم نه ز ورق بي بادبان که خاشاک است شکوه عشق بنازم، که بعد از اين همه سال هنوز سينة پر داغ بيستون چاک است مرا چه غم که نرُستند سبزه‌هاي وصال به يمن ابر غمت دشت سينه نمناک است ترا در آينة آن ترانه بايد ديد که واژه واژة آن آيه هاي ادراک است اسير حسن تو تنها نگاه عاشق نيست جمال خوب ترا عشق هم عطشناک است نشان پاي تو در کهکشان شعر شباب چو جلوه هاي خوش اختران در افلاک است