ز جا به بوي نفسهاي آشنا، برخيز گه عروج ز خاک است تا خدا، برخيز گه شکفتن گلهاي باغ اميد است نسيم وصل ترا ميزند صلا، برخيز تو را به سفرة احساس و عشق، ميخوانند به ميهماني اين بزم باصفا، برخيز بهار بارش باران فيضِ لم يزلي است به بوي باروري، دست بر دعا، برخيز وضو بساز و به همراهي سحر خيزان به قصد قُرب، به درگاه کبريا، برخيز براي ترک تعلق، بهانه تا کي و چند بهشت را نفروشند بي بها، برخيز طلا کن اين مس ناقابل وجودت را کنون که هست به دست تو کيميا، برخيز به جز سکوت در اين سوي پرده نيست که نيست رسد به گوش از آن سو، صداي پا، برخيز سحر که سينة اهل صفاست، سينايي در آن دمي که دمد جلوة خدا، برخيز به مُنتشاي عمل، تکيه کن، کليم آسا زتيه خوف برون آي، با رَجا، برخيز به غير ذات خدا، در خور ستايش نيست پي نجات خود از خطة خطا برخيز شتاب کن، چه نشستي که وقت بس تنگ است به عزم همرهي کاروان، ز جا برخيز سر گذشت ندارد خزان عمر، شباب در اين زمان که نيفتادهاي ز پا، برخيز طلوع ماه رمضان آبان 1381 کرج