نام و ننگ

← بازگشت به فهرست اشعار

هر کسي نشناخت مرز بين ننگ و نام را از گليم خود فراتر مي‌گذارد گام را دانش و دانايي و پيري، به ماه و سال نيست پيروي از عقل سالم، پخته سازد خام را از عملکرد سبک مغزان عالم، ساختند داستان کوس رسوايي زدن بر بام را در به جاي خويش بودن، هيچ عضوي زشت نيست با تناسب ساخت معمار ازل اندام را بي خرد را بيم از محصول کار خويش نيست عاقل از آغاز مي خواند خط فرجام را در بساط نکته سنجان، خود نماياندن خطاست تلخ مي‌سازد به خود، هر خودنمايي کام را تا نيفکندست از اوجت به دامان حفيض رام مي‌بايد نمودن، نفس نا آرام را پيش هر بيهوده گو، ابرو مکش در هم، شباب صائب صاحب سخن خوش داد اين پيغام را «انتقام هرزه گويان را به خاموشي سپار تيغ مي‌گويد جواب مرغ بي‌هنگام را»