دل براي من و بهر دلم، دلتنگيم ما دو سر آمده از جور زمان برسنگيم دل ز من پرسد و من از دل ديوانة خود در جهان همه جا رنگ، چرا بيرنگيم پاي ما زخمي سنگ سر هر رهگذر است اين گناه من و دل نيست اگر ميلنگيم من ز کام از دل خود بردن و دل از لب يار دور افتادهترينهاي به صد فرسنگيم چه غم از اين که نشد قسمت ما غير شکست تا رسيدن به مراد دل خود ميجنگيم رهروان ره درديم و اسيران بلا بيغم از قصه و از غصة نام و ننگيم ما دو پيمان وفا بسته ز دوران شباب تا نفس برسر سينه است، بر اين آهنگیم