باور نميکنم، امّا حقيقت است، افتادنم زِ پا باور نميکند، حتّي دلِ خودم، تنهايي مرا هر دم به گونهاي، در کوچه هاي تنگ، سر آيدم به سنگ جانم به لب رسيد، زين انتظار تلخ، وين درد بي دوا اين بيستاره مرد، بازنده در نبرد، با کوله بار درد عمريست ميزند، سيلي به صورتش، در محضر شما يادش به خير باد، آن روزها که رفت، آن روزهاي شاد يادم نمي کند، آن کس که مانده است، در ياد من چرا در هر شبانه روز، با آه سينه سوز، سر مي کنم ولي آن خاطرات خوش، چنگي نميزنند، ديگر به دل مرا تير نگاه من، بر راه بسته است، بر در نشسته است عمرم به سر رسيد، تا کي ز دل کشم، فرياد بيصدا در پردة شباب، بر ساز هر غزل با هر بهانه اي مضراب مي زند، اين صد قصيده پير، ياد گذشته را