دور از نگاه دوست دلم شد سراي غم من ماندم و سکوت و شب و ماجراي غم خم گشت سر و قامتم، از هجر روي يار تا کي کشم به دوش شکسته لواي غم مرغ نشاط از قفس دل پريد و رفت دردي به جاي مانده به دل با دواي غم در موج خيز حادثهام ناخدا نبود عمرم به انتظار گذشت اي خداي غم غير از گناه عشق چه کردم، که گشتهام اينگونه در جواني خود مبتلاي غم جز غم نبود يار تو در زندگي، شباب نـازم به پـايمردي و لطف و صفـاي غم