قطعة شيدايي

← بازگشت به فهرست اشعار

شود آيا که بر من تنها بوزد آن نسيم صحرايي مي هراسم زشب، شود آيا اي سپيده، نقاب بگشايي دير شد، آرزوي ديرينم ديدنم را، چرا نمي‌آيي با خيال تو مي‌کنم هرشب مشق گُلچيني و گل آرايي باورم نيست بعد از آن همه سال با تو بودن، مرا نمي خواهي کاش مي‌شد به جسم مجنونم مي‌دميدي، چو روح ليلايي بـازگردان به مـن شبابـم را بـرهـانـم زِ نـاشکيبــايــي