قطعة شب

← بازگشت به فهرست اشعار

شب است و پشت اين درهاي بسته زباني با سکوتم، همصدا نيست دلم زخم هزاران درد دارد در اين شهري که يک درد آشنا نيست هنر را در دياري عرضه کردم که رونق جز به بازار ريا نيست دريغا دير فهميدم که شب را براي دردمندان انتها نيست سر فرياد دارم، گرچه دل را براي همرهي با ناله نا نيست دل آزاران مترسانيدم از نار سمندر را زِ سوزاندن ابا نيست من از روز جزا بيمي ندارم شب عمرم، کم از روز جزا نيست مرا از بار سنگين گناهان توکّل جز به درگاه خدا نيست بود تا در سرم شور حسيني به دل تلواسة يا ويلنا نيست اگر بگذشت شبهاي شبابم چه غم ايام پيري را بقا نيست