فريبي بود و ما باهم سروديم بناگه شعر دام و دانگي، را من آهنگ وفا سر دادم، امّا تو خواندي قصة بيگانگي را شدم شمع و نديدم از تو حتّي به عمري يک نفس پروانگي را از اول کاش مي خواندم ز چشمت خطوط روشن ديوانگي را تو با نامردمي هاي خود اي زن ز يادم بردهاي مردانگي را به کامم تلخ تر از زهر کردي شراب شور بخش خانگي را چه ميشد گر به شادي ميسروديم شباب آهنگ جاويدانگي را