قصه اندوه

← بازگشت به فهرست اشعار

عمريست که بازيچة ايام خرابم ناخورده مي از جام طَرَب در تب و تابم بر هستي من نيست بها و نه بهانه ديريست که دلخوش به تماشاي سرابم بگذشته خيالي است ز يک خواب پريشان تا راقم آينده چه آرد به حسابم صد بار اگر دفتر شعرم بگشايي جز قصة اندوه نخواني ز کتابم گلچين زمان جلوة من تاب نياورد زد از سر بيداد شبيخون به شبابم کرج 10/6/1398