غبار غم ايام

← بازگشت به فهرست اشعار

اي سرو قد عشوه‌گر خانه برانداز من خانه خرابم نظري سوي من انداز با شوق تو بار سفر عشق ببستم ما را نگهي بدرقة اين سفر انداز بر دوش، رها خرمن گيسوي سيه کن از هر سر مويي به جهان صد شرر انداز آن تور سيه درخور اين خرمن مُو نيست اين نقش نزيبد به تو نقش دگر انداز حيف است بر آيينه غبار غم ايام خورشيد من اين فتنه ز دور قمر انداز سرگشتگي از گردش چشمان تو دارم بي مهر نگاهي به من در به در انداز رفتي تو و دوران شبابم سپري شد برگرد و مرا شور جواني به سر انداز