عمر زمستاني

← بازگشت به فهرست اشعار

زندگي چوبة‌داريست براي دل من سنگ سنگين مزاريست براي دل من آنچنان خسته ام از عمر زمستاني خود که خزان نيز بهاريست براي دل من پيک نوروز، پيام آور فروردين نيست سخن از عيد، شعاري است براي دل من در بساطي که ندارد خبر از شادي و شور ناله هم نغمة تاريست براي دل من هر نسيمي که زند شانه به گيسوي چمن قاصد رويش خاريست براي دل من ساکن کوچة ناکامي ام، اي مردم شهر محنت آباد، دياري است براي دل من ديدن روي رفيقان رياکار شباب به غم عشق، غباريست براي دل من