هر آنکه رنج غم عشق تو به جان دارد به کُنج سينة خود گنج شايگان دارد به کس تعلق خاطر ندارد، آن که ترا ميان اين همه اختر، در آسمان دارد بهار چهرة سبز تو نازنين گل را گل آفرين جهان، دور از خزان دارد دمي کنار تو بودن، در اين دو روزة عمر شرف به جان تو، بر عمر جاودان دارد تويي همان که دلم گفت اين همان ليلي است که صد قبيلة مجنون، بر آستان دارد هر آن که با تو شبي سر کند، کجا ديگر هواي حور و سرِ صحبت جنان دارد مرا که پير مه و سال گشتهام، تا هست خيال لحظة ديدار تو، جوان دارد ز موج خيز حوادث، در اين ديار غريب مرا هواي وصال تو، در امان دارد اگر به شهر غمت نيست، شادتر ز شباب به سر ز سرو رساي تو، سايبان دارد