عصيانگر

← بازگشت به فهرست اشعار

آن روز که از روي لبت بوسه ربودم من بند نقاب از گل روي تو گشودم تو، اين همه عصيانگر و گستاخ نبودي آن روز که من قبلة آمال تو بودم کس نيم نگاهي به جمال تو، نمي‌کرد آن روز که من، شعر براي تو سرودم گفتي گذر عمر، ترا خانه نشين کرد ديدي که هنوز آينة کنده و دودم من موجم و يک لحظه هم از پا ننشينم آغاز فراز دگري هست، فرودم تو قدر مرا تا نفسي هست، نداني اي کاش نمي‌ديدمت و با تو نبودم با درد، اگر دور شبابم سپري گشت شادم که زِدل نقش تو بي مهر زدودم