طره مجنون

← بازگشت به فهرست اشعار

آماج بلاي چرخ وارونم من دل خون ز جفاي مردم دونم من با اين همه سکّة غم و گوهر اشک در وادي داغ و درد قارونم من عمريست که از فراق شيرين دهنان با تيشة غم نشسته در خونم من در ساختن و سوختن و دم نزدن ميزانم و معيارم و قانونم من سرگشته‌تر از طرة ليلا شده‌ام آشفته‌تر از نگاه مجنونم من اندوه و پريشاني و ناکامي را مصداقم و مفهومم و مضمونم من بازيچة دست غم چنانم کامروز خود نيز ندانم که چه ام، چونم من اي اختـرِ روشنگرِشبهاي شباب اي اشک به احسان تو مديونم من