طربخانة عشق

← بازگشت به فهرست اشعار

حافظا، خيز که مهمان به شتاب آمده است خاکسارت ز ره دور، شباب آمده است به اميدي که در اينجا، نفسي تازه کند به يکي جرعه از آن کهنه شراب آمده است خسته اي بار گرانسنگ خُماري بر دوش تا زند بر دل آتش زده آب آمده است به زيارتگه رندان قلندر، شيراز تا شود مست از آن بادة ناب آمده است چشم دارد که کند کاسة جان را لبريز رو به درياي کرامات، حباب آمده است حافظ اي خاک مزار تو طربخانة عشق گل پرستي به تمناي گلاب آمده است سائل هيچ نداني، همه تن ميل سئوال تا به گوش آيدش از غيب جواب آمده است به تماشاي تماشاگه راز از سر شوق با دو چشمان زده راه به خواب آمده است پي آباديش، اي روح بزرگ ابدي به خرابات تو، با حال خراب آمده است بنوازش به نسيم نفسي از دل خاک برسر خوان تو، اي شيخ، شباب آمده است شيراز، حافظيه 28/12/1355 در يکي از سفرهايم به شيراز شهر شعر و شوق و شاعري هفت بيت از غزل بالا را در فاصله بين مرودشت و شيراز سرودم و به هنگام حضور در آرامگاه ملکوتي لسان الغيب سه بيت ديگر به آن ابيات اوليه اضافه گرديد.