تو فريباتر از آني که گمان ميکردم نازنينم، نه چناني که گمان ميکردم تو به دشت دل من تاختي و مثل بهار راه بستي به خزاني که گمان ميکردم تو چه آرام و صميمانه سخن ميگفتي با نگاهم به زباني که گمان ميکردم آمدي از ره و رنگيني چشمان تو بست راه بر خط اماني که گمان ميکردم تو چه دير آمدي و زود دل از من بردي با نگاه نگراني که گمان ميکردم تو زدي چون گذر عمر شبيخون به شباب با همان خط و نشاني که گمان ميکردم