شوق وصال

← بازگشت به فهرست اشعار

امشب بساط عيش به پا کرده‌ام، بيا غم را به شوق وصل رها کرده‌ام، بيا اين خانة خموش زمستان گرفته را امشب سراي شور و نوا کرده‌ام ، بيا گفتي به سيل اشک غبار رهم بشوي اکنون به عهد خويش وفا کرده‌ام، بيا باران اشک بي تو، امانم نميدهد دامان اختيار رها کرده‌ام، بيا دردي که سالهاست به دل دارم از فراق امشب به بوي وصل، دوا کرده‌ام ، بيا بازا که مرغ خسته دل را به باغ جان بلبل صفت، ترانه سرا کرده‌ام، بيا رفتي و رفت دولت دور شباب من پيرانه سر، هواي تو را کرده‌ام، بيا