شراب عشق و جواني

← بازگشت به فهرست اشعار

خدا کند که زمانه به کام بـاز آيـد بـه کامِ مردمِ نيکو مرام، بـاز آيـد پي گريز خزان، نو بهار برگردد به جام عيش، مي سرخ فام بـاز آيـد خدا کند به بهاي شکست شيشة ننگ شکوه رونق بـازار نـام بـاز آيـد ز پشت ابر سيه پيک صبح آزادي به برکشيدن تيغ از نيام باز آيد به گوش زخم فزون از هزارمان از راه پيـام آمـدن التيـام بـاز آيــد قفس شکسته، نفس گرم، بند پاره شود مجال بال گشودن ز دام باز آيد به جوي غيرت رگهاي خشک خسته‌ دلان زلال جاري خون با قيام بـاز آيـد دل از تهاجم دلواپسي، رها گردد به سر هواي خوش انتقام باز آيد به مطلع غزلي خوش رسيده‌ايم، اي کاش گـه سرودنِ حُسن ختـام بـاز آيـد بـراي گـردنِ غـارتگـرانِ آزادي زمـان بستنِ قيـد و لگام بـاز آيـد بـه سرزمينِ خدايي و خوب من ايران سروش عزت و عيش مدام بـاز آيـد خدا کند که چو شب‌هاي با نشاط شباب شـراب عشق و جواني بـه جـام باز آيد