ما را که طبيب درد آگاهي نيست تا هست به کوي عافيت راهي نيست بر سينة آسمان ما شب زدگان از مِهر، نشان و خبر از ماهي نيست با بال شکسته سايه بان ساخته ايم ما را به از اين خيمه و خرگاهي نيست جز نقش جمال حضرت دوست به دل نقش رخ هيچ شحنه و شاهي نيست با ناله جانسوز صفايي داريم شاديم که در بساط ما آهي نيست از اين همه ناز و نعمت و نقد جهان هر چند نصيب ما پر کاهي نيست