سيل هوس

← بازگشت به فهرست اشعار

من که بيدار نگرديده ز خواب خويشم شکوه از کس نکنم، خانه خراب خويشم هستيم با هوس کاذبي از دست برفت خرمني سوخته از برق شتاب خويشم دور از تنگي چشمان حسودان چمن گل خوابيده در آغوش کتاب خويشم چه غم ار مردم بي درد زمن بي‌خبرند نقش اندوهم و خو کرده به قاب خويشم دل به دريا زده، دريا دلم، اما همه عمر ساکن ساحل دلگير سراب خويشم به جز اندوه نزد چنگ به تار دل من زخمي زخمة جانسوز رباب خويشم شعله عشق و جنون سوخت جواني مرا شعر نه، مرثيه‌پرداز شباب خويشم