گرچه گويند، سر مرد سخن بر دار است نيست گوش شنوا، ورنه سخن بسيار است بي سبب نيست اگر راه به جايي نَبَرم بر سر هر گذري قامت يک ديوار است روزگاريست که از کاسه به در خواهد شد چشم آن کس که در اين خوابسرا بيدار است جان به لب آمده زين قوم، خدايا مددي خوب اين طايفه خونريز تر از تاتار است راه تنگ است و هوا تار و حرامي در پيش جان به در بردن از اين دام بسي دشوار است بايد استاد اگر چند به هر گوشه هزار قاتل بـد گُهـر و راهزن و طرار است حرف حق را نخرد کس به کم و بيش شباب ديرگاهيست، ريا رونق اين بازار است