خدا کند به سرايم، سرور باز آيد مرا به سينه و سر، شوق و شور باز آيد به پاس آن که نکردم به جاي آن همه جور دمي به کار محبّت، قصور باز آيد اميد قصد اقامت ندارم از او، کاش به عزم ديدن من در عبور باز آيد بيايد و به دل من، قرار برگردد بيايد و به سر من، غرور باز آيد بهشت مي شود اين دوزخي که من دارم به کلبه ام اگر آن رشک حور باز آيد خدا کند، به سر دلبران سنگين دل به جاي ناز و تکبر، شعور باز آيد به آسمان مه آلود شهر شب زدهام ستاره با سبدي پر ز نور باز آيد خدا کند که شبي را، شباب گمشدهام به رسم چلچله از راه دور باز آيد