دوريات درد پـايـداري بــود درد بيـرون زِ انتظــاري بــود صبــر ايــوبوار مـن، امـا بين عشـاق طُـرفه کـاري بـود يـاد بـاد آن زمـان کـه مـا را نيز فرصت بـوسي و کنـاري بـود سرخوش و مست و فارغ از اندوه اي دريغـا چـه روزگـاري بـود با تو از ره رسيد و بـا تـو گذشت گـر بـه سـال و مَهَم بهـاري بود بي تـو بـر دوش خستـهام، هستي بـه تـو سوگند سخت بـاري بود بـي تـو دور شباب و شـادي مـن سايـة محـو در غبـاري بـود