سايبان غم

← بازگشت به فهرست اشعار

خامُشم اکنون اگر، آتشفشان بودم زماني بي‌نشانم، صاحب نام و نشان بودم زماني بي‌مهابا، بهر تسخير ديار خوبرويان آرشي دارندة تير و کمان بودم زماني سايه بر ليلي وَشان چون بيد مجنون مي‌فکندم دور از چشم خبرچينِ خزان بودم زماني نامرادي زد چنين قفل سکوتي بر دهانم سوسني در بزم گل با صد زبان بودم زماني بدبياري در کمند افکند طبع سرکشم را راکدم اکنون اگر، رودي روان بودم زماني سايباني نيست امروزم به سر، جز ساية غم چون ستاره زير سقف آسمان بودم زماني من که اکنون شاهد برچيدن بزم شبابم سبز برگي ساية گل آشيان بودم زماني