تو رفتي، آسمان بيماه و اختر ماند و من ماندم صدايم در سکوت شب شناور ماند و من ماندم تو رفتي مرغ سرگردان دل در بند ناکامي شکسته استخوان، بي بال و بي پر ماند و من ماندم به اميدي که افتد سايهات در قاب چشمانم نگاه بي قرارم بسته بر در ماند و من ماندم چه شبهايي که با يادت نخفتم تا سحرگاهان غم وبي خوابي شبهاي ديگر ماند و من ماندم چه دشوار است بي تو زندگي با يادها کردن پريشاني فزون از مرز باور ماند و من ماندم دلِ نابرده سودم از قمار عشق و شيدايي به نَرد زندگاني نيز ششدر ماند و من ماندم ز هجرت پاي تا سر آب شد شمع شباب من گل باغ اميدم بي تو پرپر ماند و من ماندم