زبان درد

← بازگشت به فهرست اشعار

آنان که زبان درد را مي‌فهمند سنگيني آه سرد را مي‌فهمند آنجا که صدا در انحصار قفس است فرياد نگاه مرد را مي‌فهمند آنان که چو من مدام در باختنند ناسازي نقش و نرد را مي‌فهمند جمعي که به جز خزانشان فصلي نيست زيبايي رنگ زرد را مي‌فهمند در محضر غم، سپر نينداختگان با دست تهي نبرد را مي‌فهمند افسرده دلان رانده از شهر شباب حال من غـم‌نورد را مي‌فهمند