خبر از رويش گل نيست در اين خارستان اي دريغا شده خامشکده هشيارستان شرمتان باد ز يغماگري،اي غارتيان آخر اين خطة شعر است نه تاتارستان عاقلان فکر نگهداري زنجير کنيد سر و کار سخن افتاده به تيمارستان توبه مي کرد ز نوآوري، اَر بود امروز شاعـرِ شعـرِ فـروپاشيِ ديـوارستان مجلس ختم سخن را نتوان برد ز ياد مردي ار دست به کاري نزند کارستان تا ببينند زنو نقش رخ خوب نگار زنگ بايد بزدايند زِ زنگارستان نشنود گوش کسي صوت انالحق ديگر تا نگردد به حق اين خوابسرا، دارستان شب دراز است و مرا حوصله تنگ است شباب کوچ را نيست گزيري ز دلازارستان