با هر که جفا کرد، وفا کردم و رفتم با دشمن و با دوست صفا کردم و رفتم تا دور نيفتم زره کعبة مقصود چشم سيهي قبله نما کردم و رفتم از کنج لبي دور ز ديدار رقيبان درد دل ديوانه دوا کردم و رفتم هرچند دلم در خم گيسوي بتان بود با بت شکنان رو به خدا کردم و رفتم هر جا صنمي بود و سرودي و سروري دامان دل از دست رها کردم و رفتم چون ياد خوش دور شباب و شب ديدار در خاطر هر غمزده جا کردم و رفتم سفري عاشقانه بر سر خاک پدر راهي وادي عشقم، به سفر خواهم رفت بارها رفتهام و بار دگر خواهم رفت تا که آبي به سرِ آتش هجران بزنم با دلي سوخته و ديدة تر خواهم رفت چه غم اَر منتظرم نيست در آن شهر، کسي سر به فرمان دل خويشم اگر خواهم رفت خاطري خواهم از آن خاطرهها تازه کنم پا اگر تاب نياورد، به سر خواهم رفت تا زِ دوري من احساس غريبي نکند عاشقانه، به سر خاک پدر خواهم رفت به مزار پدري، کز پي پروردن من بود قُوت تنش از خون جگر خواهم رفت به مزار پدر، آن پير که در غيبت من برنمي داشت دمي، ديده ز در خواهم رفت سوي آرامگه دائم آن مظهرِ مِهر که به شب بود مرا، پيک سحر خواهم رفت بر سر تربت مردي که دعايش، همه جا دور ميدارَدَم از خوف و خطر خواهم رفت رو به خاک پدري پير که دنياي شباب گشت با رفتن او، زير و زبر خواهم رفت