خجسته باد بهارت، هماره خرّم باش بري ز دايرة درد و غصه و غم باش به روز و هفته و ماه و به سالهاي دراز به کام در کنف کردگار عالم باش دوام عيش تو دائم به روزگاران باد رفيق راه تو شادي به جمع ياران باد در اين طليعة نوروز و بر دميدن گُل خجسته بر تو و ياران تو بهاران باد از ازل هر چه نوشتند، همان خواهد شد گر به سود است و يا گر به زيان، خواهد شد ما در اين دايره، بازيچة دست قَدَريم و آنچه را ميل من و تست، نه آن خواهد شد گر رسد موسم پُر گشتن پيمانة عمر ماية راحتمان، رهزن جان، خواهد شد ور مقدّر نبود مرگ، به توفانزده، موج بي خطر کشتي در خط امان خواهد شد آن که فرمان به کف اوست چو فرمان بدهد گله را، گرگ کمين کرده، شبان خواهد شد حاجتي نيست به ابراز محبت در عشق بين عشاق، دل و ديده، زبان خواهد شد نه شگفت است، اگر شهرة شهرم به شباب پير در دايرة عشق، جوان خواهد شد