نميدانم کند ياد من ديوانه را يا نه زند بر حلقة زنجير گيسو شانه را يا نه نميدانم پس از اين دل شکستنهاي پي در پي کند گنجينة مهر خود اين ويرانه را يا نه حديث بيسر و سامانيام ورد زبانها شد به ساماني رساند آخر اين افسانه را يا نه خمارآلود قهر ساقي پيمان شکن گشتم ندانم باز پر ميسازد اين پيمانه را يا نه ندارم شاهدي جز دل براي عرض شيدايي ندانم ميپذيرد از من اين پروانه را يا نه نشسته بر دلش انگار گرد و خاک بي مِهري بهار از ره رسيده ميتکاند خانه را يا نه نميدانم دگر بار آن شب افروز شباب من به رقص نور روشن سازد اين کاشانه را يا نه