رَدِّ پا

← بازگشت به فهرست اشعار

گذشتي از کنارم رَدِ پايت ماند و من ماندم سخن گفتي به گوش من صدايت ماند و من ماندم به جرم عاشقي آماج رگبار بلا گشتم دل مجروح و محروم از دوايت ماند و من ماندم حديث عشق من شد ناسخ افسانة مجنون به صحراي جنون در سر هوايت ماند و من ماندم ز دور با تو بودن، در خيال و خواب و بيداري به جا افسانة جور و جفايت ماند و من ماندم تو رفتي بي تو اما همچنان در کوچه باغ دل طنين آشناي گامهايت ماند و من ماندم تو رفتي و هماي بخت پر زد از لب بامم به دل داغِ غمِ بي‌منتهايت ماند و من ماندم نبودت گر چه در سر جز هواي عهد بشکستن شباب پاي در بند وفايت ماند و من ماندم