افسوس که باز از کف ما دُر گران رفت بيدار نگشتيم ز خواب و رمضان رفت سي واژه به دست آمد و بيتي نسروديم سي فرصت نادر به تغافل ز ميان رفت از آتش سوزان جدايي، شرري بود هر ذِکر نيازي که به دل يا به زبان رفت افسوس که ما قدر ندانسته، گذشتيم زان ليلة قدري که چو تيري زِ کمان رفت آن شاهد شيرين شب عيش حريفان چون غنچه شکوفا و چو گل جامه دران رفت يک جرعه از آن شهد گوارا، نچشيديم ما تشنه لبان را ز کف آن نقدروان رفت بگذشت بهاري که عليرغم بهاران بيواهمه از فتنة ايام خزان رفت بگذاشت به جا خاطرههاي خوش خود را تا خلق نگويند که بينام و نشان رفت با نغمة روحاني قرآن زِ درآمد با بدرقة رايحة عيد و اذان رفت اي کاش که بار دگرش باز ببينم زان پيش که گويند فلاني زِ جهان رفت چون دولتِ دورانِ شبابم سپري گشت من گريه کنان ماندم و او خنده زنان رفت کرج 21/1/74 عيد سعيد فطر