آمد خزان ديگر و سالي دگر گذشت سالي دگر ز عمر به خون جگر گذشت هر شب به شوق وصل نخفتيم و در فراق با بارش ستاره به دامن سحر گذشت موج نگاه اوست که ميخواندم به خويش در حالتي دريغ که آبم ز سر گذشت سرو خميده را چه ثمر از نسيم صبح ما را بهار و تازگي و برگ و بر گذشت دير آمدي شکوفه خندان به باغ من مرغ ترانهساز تو زين رهگذر گذشت ماييم و کنج خلوت و آغوش خاطرات از سر هواي سير و نشاط سفر گذشت از گلبن شباب نچيديم غنچهاي اي واي من جواني ما بيثمر گذشت