ميشود پيرانه سر گاهي صفائي کرد و رفت درد دل با دلبر عشق آشنايي کرد و رفت مي شود گاهي سري بر کوچه معشوق زد پاي ديوار آمد و او را صدايي کرد و رفت ميشود در بيستون زندگي فرهاد وار جان فداي شاهد شيرين ادايي کرد و رفت ميشود پنهان ز چشم بد دلان با دلبري لحظه اي بيتوته در خلوت سرايي کرد و رفت مي شود گاهي به دريا زد ، دل ديوانه را عشق بازي بابت بالا بلايي کرد و رفت در جواب طعنه تلخ طبيبان، ميشود از لبي شيرين تمناي دوايي کرد و رفت مي شود دور از نگاه محتسب در پاي خُم با دو سه پيمانه تجديد قوايي کرد و رفت گرچه يکدم بي خطا نگذشت دوران به شباب بعد از اينهم ميشود هر دم خطايي کرد و رفت