گفتم دري به روي دلم باز ميشود گفتم که باز فصل گُل آغاز ميشود گفتم ز نو به تار دلم زخمه ميزنم گفتم که کوک باز هم اين ساز مي شود گفتم که باز ساحل اميدواريم سرشار از شميم گل ناز ميشود گفتم حديث عشق، دوباره به يک نگاه هموارتر، ز لحظة ابراز ميشود گفتم، کنار پنجره، اين پر شکسته مرغ با يک نسيم، يکسره آواز ميشود گفتم غمت مباد که عيسادم است، عشق چشم تو، باز شاهد اعجاز ميشود گفتم که عمر شب به درازا، نميکشد روزي کرج، براي من اهواز ميشود گفتم اگرچه دور شبابم ز سر گذشت طبعم دوباره مست و غزل ساز مي شود