مادرم، رفتي و رفت از تن من طاقت و تاب رفتنت خانه آمال مرا، کرد خراب اي که با عشق، به پروردن من، پير شدي چشم بگشا و ببين حال پريشان شباب در تنم تاب چنين آتش انبوهي نيست کاش مي شد بزني بر سر اين آتش، آب اي که من را تو جگر گوشة خود مي خواندي جگرم سوخت، جگر گوشة خود را درياب اي سپيده، به سحرگاه اميدم، برگرد اي ستاره به شب بي سحرم باز بتاب خار بر پاي دلم بيتو خليده است، بيا داغ بر سينة من بيتو نشسته، بشتاب مادر اي نام قشنگ تو، پس از نام خدا زينت هر سخن و دفتر و ديوان و کتاب تا تو بودي دل من گرم و سرم شوري داشت چشم تو ساقي من بود و نگاه تو شراب شب تنهايي من، روز، ز رخسارِ تو بود لب تو باغ گُلم بود و کلام تو، گلاب با تو بيمي به دل از صاعقه و سنگ، نبود بي تو با هيچ ولي مي شکنم، مثل حباب دل به دريا زدنم، با تو تماشايي بود بي تو در ديدة من، ديدن درياست، سراب اولين مکتب من، دامن پُر مهر تو بود نفس گرم تو آموخت به من راه صواب تا که ره ياب شوم، از رُخ انديشة من ره نماياندن بي ريب تو برداشت نقاب آشنا با سخن عشق، از آن روز شدم که لب لعل تو بر من، پسرم کرد خطاب وه چه آسان ز کفم بُرد، تو را دست اَجَل اي طلايِ شده در کورة احساس مذاب مادرم، آتش شش سال، زمينگيري تو به صفاي تو قسم، قلب مرا کرد کباب اي شفا يافته با مرگ ز بيماري خويش تو شدي راحت و شد بهرة من رنج و عذاب گرچه از زادگه خويش به دور افتادي صدفت خوبترين خاک شد اي گوهر ناب اي مجاور به جوار پسر دُخت نبي اي که ايمان تو بگشود به رويت اين باب اي ز فردوس، فرود آمده بر روي زمين باز در ساية طوبي بُوَدت حُسن مآب اي که با مهر علي، شير به من مي دادي دستگير تو بود فاطمه، در روز حساب پاسخ آن همه ايثار و فداکاري را از کف ساقي کوثر بستاني تو، جواب گرچه با رفتنت، آرامشم از دست برفت اي زِ سرتا به قدم عاطفه، آرام بخواب گل يادت نشود خشک، به عشق تو قسم تا بود آب به سرچشمة چشمان شباب کرج 15/3/1381 دومين روز درگذشت مادرم شعر بالا را يک روز بعد از سرودن در مجلس گراميداشت مادرم در مسجد صاحب الزمان(ع) کرج ضمن قدرداني از عزيزانيکه مجلس را رونق بخشيده بودند قرائت کردم.