شبي به جلوه اگر، آن جمال، باز آيد به جسم بيرمقم، شور و حال باز آيد کنون که رفت و به بيداريش، نميبينم شبي به خواب، مرا چون خيال باز آيد چو بوي خَمر به ساغر شکستگان خُمار چه ميشود پي دفع ملال باز آيد چه ميشود که غزال صحاري غزلم به دشت خواهش دل بيسؤال باز آيد به مقطع غزل عمر ميرسم، اي کاش نرفته تا ز کفم اين مجال باز آيد دلم به عجز زِ درگاه دوست، ميخواهد عروس بخت به بزم وصال باز آيد به طرف باغ خزان آشناي بيبرگان چو اشک ابر و نسيم شمال باز آيد شباب رفته ز دستم به شوق ديدن او پس از گذشت بسي ماه و سال باز آيد