خُم سر جوش

← بازگشت به فهرست اشعار

او اگر بر من ببخشد، گرمي آغوش را قفل بر در ميزنم، دکان عقل و هوش را بعد عمري تلخ کامي هاي ممتد، مي‌چشم مزة شيرين و شورانگيز ناز و نوش را تا تمام هستيم، احساس سرمستي کند مي کشم برگردة دل، اين خُم سر جوش را با مدد ز انفاس پاک پيرگل پيراي عشق مي‌سپارم بر کفش، افسار چشم و گوش را با همه بازندگيها، باز قامت مي‌کشم باز مي‌گيرم به بازي، چرخ بازيگوش را مي‌کشم بر بوم خاطر، با سرانگشت خيال نقش آن نازآفرين پرنياني پوش را گر زند برق نگاهش، پر به چشمان شباب نور باران مي‌کنم، اين کلبة خاموش را