کيم من، عاشقِ عزلت گزيني دل از کف دادهاي، بيدلنشيني جـدا از کـاروانِ کـامرانـان ز يـاران دور، بـا محنت قريني نه روزم روشن از خورشيدرويي نـه شب را پرتوي از مهجبيني نـه از چشمي، نگاهِ مهربانـي نـه از سـازي صداي دلنشيني به سر، خاکسترِ پيري نشسته است فنـا از هستيم شد، اربعينـي ز دوران جواني مانده بـر جـاي بـه غم آلـوده رؤيـاي غميني شبابم طي شده و تـار اميـدم نـدارد نغمـة شـورآفرينـي خرم آباد 17/9/1363