هر چند که لُر بچه و لُر آيينم دلبستة خاک خسرو و شيرينم خاکي که نسيم يادش آرد به مشام در بهمن عمر، بوي فروردينم خاکي که به کوي دلگشايش گم شد در يک شب گرم هم دل و هم دينم آن شب که به چشم من و او خواب نرفت آتشکده گشت، بستـر و بـالينم آن شب که قضا نگشت و داغش بگذاشت برگردة دل، بـار غمـي سنگينم او گشت جدا از من و من با غم او غارت زده تـر، ز باغ بـيپرچينم بـي او که، يگانه اختـر بختم بود بيمهرم و بي ماهم و بيپروينم با خاطرههايي که از او مانده به جا از شاخة غم، گل جفـا ميچينم عمريست، در آيينة هر نرگس مست او را، فقط او را، به خدا مي بينم ترسيم خيال روزگار خوش او با اين همه درد، مي دهد تسکينم محکوم خطاي خويش گشتم، ز شباب از دست گلي دادم و خوار از اينم