حوت و حَمَل

← بازگشت به فهرست اشعار

بازآ، که براي تو بخوانم غزلم را وز عطر کنار تو کنم پُر بغلم را پا بر سرِ چشمان ترم گر بگذاري در پاي تو ريزم همة ماه حَصَلم را تا کي غم دل با در و ديوار بگويم بگذار که تا با تو بگويم مَتَلم را با رفتن تو مرگ به ديدار من آمد با آمدنت دور بگردان اجلم را برگرد و بخوان از نگهِ بي رمق من غمنامه محتوم زِ روز ازلم را با ديدن و ناديدن تو شادم و ناشاد غمبار تر از حوت مگردان حَمَلم را بگذار به يک بوسة شيرين ز لبانت لبريز کنم جام تهي از عَسَلم را دلبستة مهرِ تو زِ دوران شبابم زين بيش ملرزان دلِ دور از دغلم را